English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (5452 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
seasonable U مناسب فصل
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
alignment U قرار گرفتن مناسب در صفحه
alignment U فضادهی و سطح بندی مناسب حروف چاپ شده
alignments U قرار گرفتن مناسب در صفحه
alignments U فضادهی و سطح بندی مناسب حروف چاپ شده
tailored U مناسب
assorted U مناسب
pertain U مناسب
pertained U مناسب
pertains U مناسب
well timed U بهنگام در وقت مناسب
well-timed U بهنگام در وقت مناسب
efficiently U به یک روش مناسب
opportune U درخور مناسب
adequate U تکافو کننده مناسب
adequate U بسنده مناسب
convenient <adj.> U مناسب
suit U مناسب بودن
suit U منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
suited U مناسب بودن
suited U منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
suits U مناسب بودن
suits U منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
message U انتخاب مسیر مناسب بین مبدا و مقصد پیام در شبکه
messages U انتخاب مسیر مناسب بین مبدا و مقصد پیام در شبکه
voice U توانایی کامپیوتر برای تشخیص کلمات خاص در صدای انسان و ایجاد پاسخ مناسب
voices U توانایی کامپیوتر برای تشخیص کلمات خاص در صدای انسان و ایجاد پاسخ مناسب
voicing U توانایی کامپیوتر برای تشخیص کلمات خاص در صدای انسان و ایجاد پاسخ مناسب
strike U اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strikes U اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
meet U مناسب دلچسب
meets U مناسب دلچسب
machine U زبان برنامه نویسی که روی کامپیوتری که کامپایلر مناسب دارد قابل ترجمه و اجرا است
machined U زبان برنامه نویسی که روی کامپیوتری که کامپایلر مناسب دارد قابل ترجمه و اجرا است
machines U زبان برنامه نویسی که روی کامپیوتری که کامپایلر مناسب دارد قابل ترجمه و اجرا است
physical U حافظه مناسب در کامپیوتر
advanced U که به سیستم عامل اجازه میدهد سخت افزارهای مناسب را خودکار تشخیص دهد
hand U بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
handing U بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
verification U بررسی صحت کارکردن یک سیستم و مناسب بودن آن برای کارهای موردنظر
populate U 1-حافظه یا انتخابهای مناسب برای کامپیوتر.2-تخته مدار چاپ شده که در سوکتهای خالی قط عاتی دارند
populates U 1-حافظه یا انتخابهای مناسب برای کامپیوتر.2-تخته مدار چاپ شده که در سوکتهای خالی قط عاتی دارند
populating U 1-حافظه یا انتخابهای مناسب برای کامپیوتر.2-تخته مدار چاپ شده که در سوکتهای خالی قط عاتی دارند
incompetent U نا مناسب
becoming U مناسب
branch U مسیر یا جهش مناسب از یک دستور به دستور دیگر
branches U مسیر یا جهش مناسب از یک دستور به دستور دیگر
conversion U 1-برنامهای که برنامه نوشته شده در یک کامپیوتر را به حالت مناسب برای دیگری تبدیل میکند. 2-برنامهای که فرمت داده و کد گذاری و... را برای استفاده در یک برنامه دیگر تبدیل میکند
conversion U وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversions U 1-برنامهای که برنامه نوشته شده در یک کامپیوتر را به حالت مناسب برای دیگری تبدیل میکند. 2-برنامهای که فرمت داده و کد گذاری و... را برای استفاده در یک برنامه دیگر تبدیل میکند
conversions U وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
drop U خطای نوار یا دیسکی که باید برای داده ذخیره شده مناسب به درستی مغناطیسی شود
dropped U خطای نوار یا دیسکی که باید برای داده ذخیره شده مناسب به درستی مغناطیسی شود
dropping U خطای نوار یا دیسکی که باید برای داده ذخیره شده مناسب به درستی مغناطیسی شود
drops U خطای نوار یا دیسکی که باید برای داده ذخیره شده مناسب به درستی مغناطیسی شود
material U اصولی مناسب
materials U اصولی مناسب
long U مناسب بودن
long- U مناسب بودن
longed U مناسب بودن
longer U مناسب بودن
longest U مناسب بودن
longs U مناسب بودن
optimum U مناسب
sector U شیاری که خطا دارد و برای ذخیره مناسب قابل استفاده نیست .
sectors U شیاری که خطا دارد و برای ذخیره مناسب قابل استفاده نیست .
apt U مناسب شایسته
relevant U مناسب
running U مناسب برای مسابقه دو
fit U مناسب
fit U شایسته بودن برای مناسب بودن
fit U درخور مناسب
fits U مناسب
fits U شایسته بودن برای مناسب بودن
fits U درخور مناسب
fittest U مناسب
fittest U شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest U درخور مناسب
winsome U مناسب خوش ایند
airworthiness U مناسب برای پرواز
airworthy U مناسب برای پرواز
sequence U بررسی اینکه داده ذخیره شده به صورت مناسب قرار دارد
sequences U بررسی اینکه داده ذخیره شده به صورت مناسب قرار دارد
modular U بخشهای کوچک نوشته شده در برنامه از کد کامپیوتر که مناسب برنامه سافت یافته است و از برنامه اصلی قابل فراخوانی است
expedient U مناسب تهورامیز
expedients U مناسب تهورامیز
fill U حرفی که یک رشته اضافه میشود تا طول آن رشته مناسب شود
fills U حرفی که یک رشته اضافه میشود تا طول آن رشته مناسب شود
clean U شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
cleaned U شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
cleanest U شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
cleans U شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
slot U منطقه جلو دروازه برای حمله مناسب
slots U منطقه جلو دروازه برای حمله مناسب
slotting U منطقه جلو دروازه برای حمله مناسب
ford U قسمت کم عمق رودخانهای که جهت عبورحیوانات وانسان مناسب باشد
forded U قسمت کم عمق رودخانهای که جهت عبورحیوانات وانسان مناسب باشد
fords U قسمت کم عمق رودخانهای که جهت عبورحیوانات وانسان مناسب باشد
accommodating U منزل مناسب
centered U قرار دادن مناسب نوک خواندن / نوشتن روی دیسک مغناطیسی یا نوار
centers U قرار دادن مناسب نوک خواندن / نوشتن روی دیسک مغناطیسی یا نوار
Other Matches
trial and error <idiom> U یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
vantage U مناسب
habile U مناسب
shapeable U مناسب
expedient <adj.> U مناسب
appropriate <adj.> U مناسب
adequate <adj.> U مناسب
useful <adj.> U مناسب
appropriate [to] <adj.> U مناسب [به]
semblable U مناسب
euqal U مناسب
congurous U مناسب
condign U مناسب
close fit U مناسب
by fits and starts U مناسب
suitable <adj.> U مناسب
apposite U مناسب
adaption U مناسب
proper U مناسب
idoneous U مناسب
fitting U مناسب
oportuneness U مناسب
adaptation U مناسب
irrelative U نا مناسب
infelicitous U نا مناسب
adaptations U مناسب
in point U مناسب
accomodating U مناسب
handy <adj.> U مناسب
appropriate [for an occasion] <adj.> U مناسب
valuable <adj.> U مناسب
utilitarian [useful] <adj.> U مناسب
utile [archaic] [useful] <adj.> U مناسب
serviceable <adj.> U مناسب
helpful <adj.> U مناسب
handy [useful] <adj.> U مناسب
functional <adj.> U مناسب
practicable <adj.> U مناسب
practical <adj.> U مناسب
applicatory <adj.> U مناسب
purposive <adj.> U مناسب
purposeful <adj.> U مناسب
purpose-built <adj.> U مناسب
beneficial <adj.> U مناسب
proper <adj.> U مناسب
true <adj.> U مناسب
accurate [correct] <adj.> U مناسب
correct <adj.> U مناسب
exact <adj.> U مناسب
real <adj.> U مناسب
acceptable <adj.> U مناسب
advantageous <adj.> U مناسب
good [sufficient] <adj.> U مناسب
satisfactory <adj.> U مناسب
sufficing <adj.> U مناسب
sufficient <adj.> U مناسب
moderated U میانه رو مناسب
appropriates U درخور مناسب
occasion U فرصت مناسب
moderate U میانه رو مناسب
tailors U مناسب کردن
able U مطیع مناسب
appropriately U بطور مناسب
appropriating U درخور مناسب
abler U مطیع مناسب
ablest U مطیع مناسب
seemed U مناسب بودن
seem U مناسب بودن
occasions U فرصت مناسب
occasioning U فرصت مناسب
occasioned U فرصت مناسب
commodities U وسیله مناسب
commodity U وسیله مناسب
appropriate technology U تکنولوژی مناسب
appropriate U درخور مناسب
appropriated U درخور مناسب
moderates U میانه رو مناسب
moderating U میانه رو مناسب
acceptable quality level U کیفیت مناسب
opportuneness U مورد مناسب
prompt deployment U گسترش مناسب
proportional spacing U فضادهی مناسب
shapable U مناسب موزون
the proper time to do a thing U موقع مناسب
topicality U حالت مناسب
wintery U مناسب زمستان
fit like a glove <idiom> U کاملا مناسب
pull the plug <idiom> U شغل مناسب
suitable conditions U شرایط مناسب
when the time is ripe U در وقت مناسب
it is unsuitable U مناسب نیست
indispose U نا مناسب کردن
seems U مناسب بودن
appositely U بطور مناسب
body fit bolt U پیچ مناسب
fitting bolt U پیچ مناسب
fair drawing U تصویر مناسب
fair price U قیمت مناسب
fair weather U مناسب برای
felicitous U مناسب مقتضی
fit size U اندازه مناسب
fitly U بطور مناسب
fitting clearance U بازی مناسب
fitting demension U بعد مناسب
fitting joint U اتصال مناسب
tailor U مناسب کردن
adaptable U مناسب سازوار
wintry U مناسب زمستان
goodness of fit U برازش مناسب
befitted U مناسب بودن
befits U مناسب بودن
befit U مناسب بودن
at your earliest convenience U در اولین فرصت مناسب
to come pat U در خوریا مناسب افتادن
decorously U بطور مناسب و پاکیزه
down one's alley <idiom> U مناسب ذوق وسلیقه
beseem U مناسب بنظر امدن
an a simile U یک تشبیه بجا یا مناسب
applicatory U قابل اطلاق مناسب
fair average quality U کیفیت متوسط مناسب
fitting allowance U فوق العاده مناسب
winterish U مناسب برای زمستان
body fit sleeve U پوسته یا غلاف مناسب
fill the bill <idiom> U مناسب برای همه جا
propitiously U بطور مناسب یامقتضی
suitable for children U مناسب برای بچه ها
man size U اندازه مناسب یک مرد
cantabile U مناسب برای اواز
suitably U بطور مناسب یا شایسته
measure up U مناسب وبرابر بودن
proportional spacing U فاصله دهی مناسب
campsite U محل مناسب اردو
with measured step U با اقدام مناسب [سنجیده]
likly U انتظار داشتنی مناسب
stagy U مناسب نمایش پرجلوه
glissade U سرازیری و شیب مناسب
viable U مناسب رشد و ترقی
skiable U مناسب برای اسکی
in pride of grease U مناسب برای کشتن
campsites U محل مناسب اردو
inextenso U دارای درازای مناسب
market value U قیمت مناسب برای خریداروفروشنده
gressorial U مناسب برای راه رفتن
fencible U مناسب برای نرده کشی
optimum moisture content U درصد رطوبت مناسب خاک
square peg in a round hole <idiom> U شخصی که مناسب کاری نباشد
correspound U مناسب بودن مکاتبه کردن
common touch <idiom> U با همه رفتار مناسب داشتن
fishable U مناسب یا مجاز برای ماهیگیری
That's a poor comparison. U این مقایسه ای نا مناسب است.
offices U مناسب برای استفاده در شرکت
readied U مناسب برای استفاده از یا فروش .
readies U مناسب برای استفاده از یا فروش .
ready U مناسب برای استفاده از یا فروش .
readying U مناسب برای استفاده از یا فروش .
office U مناسب برای استفاده در شرکت
buyer's market U بازار مناسب برای خریدار
become U مناسب بودن تحویل یافتن
becomes U مناسب بودن تحویل یافتن
roadworthy U مناسب برای بکاربردن درجاده ها
fair drawing U طرح مناسب برای چاپ و تکثیر
sawlog U کنده درخت مناسب اره کردن
to be [look] somewhat [the] worse for wear [person, thing] U مناسب نبودن برای پوشیدن [جامه ای]
lyrical U مناسب برای نواختن یاخواندن باچنگ
to be [look] somewhat [the] worse for wear [person, thing] U خوب و مناسب به نظر نیامدن کسی
sawtimber U الوار مناسب برای اره کشی
jump speed U سرعت مناسب برای پرش باچتر
jump altitude U ارتفاع مناسب برای پرش چتربازان
facies U منطقه مناسب رشدحیوان یانبات خاصی
up one's street [British English] , down one's alley [American English] U مناسب ذوق وسلیقه [مهارت درچیزی ]
omnidirectional U گیرنده یا فرستنده امواج درجهت مناسب
I think this is not appropriate. U من فکر می کنم که این مناسب نیست.
He's not suited for a doctor. U او [مرد] برای یک پزشک مناسب نیست.
overscan U ن شوند که تصویر در صفحه مناسب است
assort U طبقه بندی کردن مناسب بودن
rocker shovel U بیل مکانیکی مناسب تونی کنی
relevantly U بطور مناسب یامربوط چنانکه بیربط نباشد
that is i. to this purpose U برای این مقصود مناسب یاکافی نیست
flag days U روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
maintains U اطمینان از وضعیت مناسب سیستم و کارایی درست آن
amphimictic U مناسب برای تولید و تناسل واختلاط نژاد
maintain U اطمینان از وضعیت مناسب سیستم و کارایی درست آن
bug taper U ریسمان مناسب برای استفاده از طعمه زیر اب
to watch one's time U منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
surfari U گروه موج سواران درجستجوی منطقه مناسب
We shall look into the matter in due ( good ) time . U درموقع مناسب باین مطلب رسیدگه خواهد شد
gorge portion U محل مناسب برای ایجاد سد دربستر رودخانه
ski run U سرازیری یا مسیر مناسب برای اسکی بازی
maintained U اطمینان از وضعیت مناسب سیستم و کارایی درست آن
economic section U انتخاب سطح مقطع مناسب ازنظر اقتصادی
constructive placement U تعیین محل برای بارگیری یاتخلیه مناسب کشتیها
coordinate U سازماندهی کارهای پیچیده تا به طور کارا مناسب شوند
adapts U تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
multicolour U استاندارد آداپتور گرافیک رنگی مناسب در کامپیوترهای IBM PC
adapting U تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
adapt U تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
The fire is fit to roast the meat. U این آتش برای کباب کردن گوشت مناسب است
freightage U وسیله حملی که ازنظرقیمت مناسب است ولی کندعمل میکند
spoils system U سیستم تقسیم مناسب دولتی بین اعضاء حزب حاکم
fits units with ... connection U مناسب برای دستگاه هایی با اتصال ... [الکترونیک مهندسی برق]
Recent search history Forum search
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1معنی lead lag compensator
1get the right people to the table
1Other factors can introduce poor conditioning.
1the rate at which total office space is leased less space vacated during a specific period of time
0nest building
0نحوه کار با نرم افزار waze
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com